ميدانم بابا دو بخش است: بخشي در صحرا بخشي بر نيزه اما اينكه عمو چند بخش است را فقط باباا ميداند...
يه وقتايي آدم دلش از دنيا ميگيره شروع ميكنه به بدو بيراه گفتن به دنيا و زمين و زمان
اما يه وقتايي آدماي توي دنيا بدتر از دنيا ميشن به قدري نامرد ميشن كه انگشت به دهن ميموني
الانم توي همين وضعيتم انگشت به دهن موندم آخه مگه يه نفر چقدر ميتونه پست بشه و تا كجا ميتونه اين پستي رو ادامه بده
يه وقتايي از كسايي چيزايي ميبيني كه اصلا باور كردني نيست از كسايي كه همه به سرشون قسم ميخورن همه اينقدر قبلوشون دارن كه حد و حساب نداره بعد ميبيني شاهكارايي ميزنن كه حتي خود دنيا هم از كارشون انگشت به دهن ميمونه چه برسه به من كه خودمم يكي از آدماي روي زمينم
راستي چي ميشه كه آدم يهو اينجوري تنزل درجه ميكنه و به چنين كاراي ناشايستي دست ميزنه
دلم گرفته از خودم كه چنين آدمايي بايد دورو اطرافم رو بگيره دلم از خدا هم گرفته كه برا امتحان كردنم چنين افرادي رو سر راهم قرار ميده به قول يكي از اقايون برسايي يه وقتايي سرجلسه امتحان قرار ميگيري نميدوني درس چي هست چند واحده چيجوري بايد پاسش كني فقط ميدوني بايد پاسش كني كاش ميشد تقلب كرد يا يه امداد غيبي ميرسيد اما... هي روزگار
خودتي و خودت بايد تنها به سوالا جواب بدي و ممتحنم حواسش بهت هست كه تقلب نكني تقلب كني بدجور تنبيه ميشي جوري كه تا عالم به پاست ديگه هوس تقلب به سرت نزنه
خدايا دلم بدجور گرفته بيا و درآغوشم بگير
سلام
محض خنده و سرگرمي توي وبلاگم فال عشق گذاشتم يه كم اونايي كه به وبلاگم سر ميزنن يه وسيله سرگرمي داشته باشنخب بالاخره هرچي باشه دوستانم به يه مقدار تفريح و سرگرمي نياز دارند
حالا هي نيايين بخايين فال عشق بگيريدا
البته تشريف بياريد كه مارو سرافراز ميفرماييد ما خوشحال ميشيم ميزان بازديدمونم ميره بالاتر
امروز وقتي رفتم دانشگاه دوستام گفتن استاد اثني عشر نيومده اول خوشحال شدمو شروع به بشك زدن بعد پرسيدم خو حالا چيشده اثني نيومده ؟اثني نبومدن تو كارش نبود اصلا
دختر عمه ام گفت پسرش فوت كرده انگار همون لحظه يه ديگ آبسرد ريختند سرم.از خودم خجات كشيدم كه چطور اون رفتارو كردم از نيومدنش
بچه هايي كه رفته بودند مراسم خاكسپاري پسر استاد ميگفتند پسرش در اثر سانحه تصادف فوت كرده بود روز پنجشنبه با موتور تصادف كرده بودو بعدم...بچه ها ميگفتن استاد خيلي بي تابي ميكرده . استادي به اون زمختي و خشني كه انگار عاطفه توي وجودش نيست
واي خداي من چقدر سخته داغ عزيزاي آدم خدايا خودت صبرش بده كه بتونه اين داغ رو تحمل كنه هرچي بيشتر ميگفتن بيشتر قلبمو انگار فشار ميدادن ياد اون سال كذايي ميوفتم سالي كه برا هميشه باباي مهربونم از پيش ما رفت و جسم عزيزش رفت زير خروارها خاك
خدايا دلم بد گرفته بد گرفته هق
خودت بهمون كمك كن خدايا من رو به آغوشت بگير
هق
بي اختيار چرخ ميزني تكليفت با خودت مشخص نيست
شدي مثه يه پرنده توي قفس و مدام خودتو به درو ديوار ميكوبي تا بلكه يه راه نجاتي از اين وضعيت به دست بياري
همش منتظر يه اتفاقي ،اتفاقي كه به اين وضعيت خاتمه بده و دلت آروم بگيره
دست خدا رو دور گردنت حس كني و حس آرامش به وجودت برگرده و از اين بي قراري در بيايي
خدايا پس اون اتفاق خوب رو نصيب دلم كن كه بدجور بيتابه و نياز به آرامش داره
كاش با تمام وجودم حس ميكردم كه منو در اغوش خودت گرفتي هرچند دراغوشتم و ميدونم كه مراقبمي و نميذاري تنها باشم
اما خدا جون الان بدجور احساس تنهايي ميكنم
بيا و آرومم كن
اگر کسی را دوست داشته باشی ،نمی تونی توی چشم های اون زل بزنی... نمی تونی دوریش را تحمل کنی... نمی تونی بهش بگی که چقدر دوستش داری... نمی تونی بهش بگی چقدر بهش نیاز داری ... واسه همینه که عاشق ها دیوونه میشن
همیشه لبخند بزن اما با یک نفر بخند. همه را دوست داشته باش اما به یک نفر عشق بورز. در قلب همه باش اما قلبت مال یک نفر باشد